قدرشناسی
جملاتی از کاربرد کلمه قدرشناسی
دانای سیاسی کو قانون اساسی کو آن قدرشناسی کو و آن عقل و هنر چون شد
منم آن قدرشناسی که اگر مهر ترا بفروشم به دو عالم به زیان بفروشم
در جمله هیچ چیز به تو از تو نزدیکتر نیست، چون خود را نشناسی دیگری را چون شناسی؟ و همانا که گویی من خویشتن را همی شناسم و غلط می کنی که چنین شناختن کلید معرفت حق را نشاید که ستور از خویشتن همین شناسد که تو از خویشتن سر و روی و دست و پای و گوشت و پوست ظاهر بیش نشناسی و از باطن خود این قدرشناسی که چون گرسنه شوی نان خوری و چون خشمت آید در کسی افتی و چون شهوت غلبه کند قصد نکاح کنی و همه ستوران با تو در این برابرند. پس تو را حقیقت خود طلب باید کرد تا خود چه چیزی و از کجا آمده و کجا خواهی رفت و اندر این منزلگاه به چه کار آمده و تو را برای چه آفریده اند و سعادت تو چیست و در چیست و شقاوت تو چیست و در چیست؟
خوش است قدرشناسی که چون خمیده سپهر سهام حادثه را کرد عاقبت قوسی
چون داغ گر به قدرشناسی شوم دچار مشکل ز دست اگر بگذارد دگر مرا