قحط سال

معنی کلمه قحط سال در لغت نامه دهخدا

قحطسال. [ ق َ ] ( اِ مرکب ) سال خشک بی باران. ( ناظم الاطباء ). خشک سال. ( آنندراج ). سال مجاعه. ( ناظم الاطباء ) :
وز بنه طبع در این قحطسال
نزل بیفکنده و بنهاده خوان.خاقانی.

معنی کلمه قحط سال در فرهنگ عمید

سال خشک بی باران.

معنی کلمه قحط سال در فرهنگ فارسی

( اسم ) سال خشک بی باران سال مجاعه .

جملاتی از کاربرد کلمه قحط سال

ز چشم خلق، آب و نان نهان است جهان را قحط سال آب و نان است
هزار ساله تماشا ذخیره بود و نشد به قحط سال وصال تو قوت نیم‌نگاه
بنمای یوسفی که درین قحط سال عشق بر چهره اش غبار کسادی نشسته نیست
بهار عمر و نوروز جوانی است دریغا قحط سال شادمانی است
اینجا مساز عیش که بس بینوا بود در قحط سال کنعان دکان نانوا
خود شنیدی چو قحط سال بود میته بر آدمی حلال بود!
به دور ما نگه مشفقانه را چه شده است به قحط سال تمنا خزانه را چه شده است
صائب سخن رسی که درین قحط سال هوش گوشی به فکرهای صوابم کند کجاست؟
به قحط سال نگاه تو حاصل عمرم چو دانه شرر از آتش تغافل سوخت
چون کنم شکر تو کاندر قحط سال مردمی شد بدل برنشئه می سکر بزر البنج من