معنی کلمه قت در لغت نامه دهخدا
قت. [ ق َت ت ] ( ع اِ )یونجه. ( ناظم الاطباء ). اسپست تر یا اسپست خشک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فصفصه و بقولی خشک آن. ( از اقرب الموارد ). و در ذیل فِصفِصَة آرد: گیاهی است که دواب آن را خورند و تا هنگامی آن را بدین نام خوانند که تر بود و چون خشک شود نام فصفصه از آن برداشته شود و آن را قت گویند. دانه آن مانند گاودانه ولی دراز است. ( از اقرب الموارد ). رطبه خشک است. ( تحفه حکیم مؤمن ). || دانه صحرائی خودرو که تازیان بدوی در سالهای قحط آن را آرد کرده و پخته و میخورند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).