قاعا

قاعا

معنی کلمه قاعا در دانشنامه عمومی

قاعا ( همچنین قَعا و کاعا ) واپسین پادشاه دودمان نخست مصر باستان بود. نام قاعا «آنکه دست هایش گشوده است»، معنا می دهد.
آرامگاه قاعا در ابیدوس به نسبت بزرگ است. این می تواند نشان از دوران طولانی پادشاهی او داشته باشد، چیزی که مان تو در نوشته های خود ۲۶ سال ذکر می کند.
در دهه ۱۹۹۰ میلادی و در طی کاوش هایی توسط بنیاد باستان شناسی آلمان، یک مهر ختم در نزدیکی ورودی آرامگاه قاعا پیدا شد که نام هوتپ سخموی بر آن نقش بسته بود. پیدا شدن این مهر گواهی بر نوشته های مان تو است که هوتپ سخموی را پادشاه پس از قاعا و آغازگر دودمان دوم مصر معرفی می کند.
گور یکی از مسوولان حکومت قاعا در سقاره به نام «سرکا» دارای سنگ یادبودی با نام ها و عنوان های بسیار بود. این سنگ یادبود نشان می دهد که دو جشن سد در دوران قاعا برپا شد؛ چیزی که به همراه تعداد زیادی سنگ های یادبود سالم با نشان پادشاه از آن دوران، نشان از پایداری و آرامش در فرمانروایی او می دهد.
گمان بر این می رود که قاعا در نزدیکی ۲۹۱۶ پیش از میلاد فرمانروایی می کرده است. ظرفی با نام و نشان قاعا در گور پریبسن ( گور P در پتری ) یافت شده است.

معنی کلمه قاعا در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَاعاً: زمین صاف و تخت
ریشه کلمه:
قوع (۲ بار)
«قاع» از مادّه «قیع» زمین صاف و مستوی (بدون کوه و جنگل) است و بعضی آن را به محلی که آب در آن جمع می شود، تفسیر کرده اند.
. قاع به معنی زمین هموار است که کوه و جنگل در آن نباشد (قاموس) صفصف زمین هموار بی علف است گوئی در همواری مثل یک صف می‏باشد (مجمع) ظاهراً قاع و صفصف هر دو به یک معنی است ضمیر «ینسفها» به جبال و ضمیر «یذرها» به زمین بر می‏گردد یعنی بگو خدایم کوهها را ریز ریز و پراکنده می‏کند و زمین را بیابانی هموار و مسطح می‏گرداند. این لفظ فقط یکبار در قرآن آمده است. * . قیعَة چنانکه در قاموس و اقرب و مجمع گفته جمع قاع است ولی آن ظاهراً در آیه مفرد است در کشاف گفته قیعه به معنی قاع و یا جمع قاع است در اقرب الموارد نیز مفرد بودن آن را نقل کرده است و آن به معنی زمین وسیع و هموار است یعنی آنانکه کافراند اعمالشان مانند سرابی است در بیان هموار که تشنه آن را آب می‏پندارد اشاره به بی اثر بودن اعمال کفار است نسبت به آخرت.

جملاتی از کاربرد کلمه قاعا

اگر مردی در صحرایی گذر کند، قاعا صفصفا بیند، پس از آن بمدتی گذر کند قبّه‌ای بیند بر کشیده و آراسته، عقل وی فتوی کند که این قبه اندرین صحرا بی بنّایی نباشد، و یا این سرای اندرین صحرا بی کدخدایی نبوده است، پس مؤمن چون تأمل کند و نشان حدوث بیند، سرّش فتوی کند که: چون روا نباشد قبّه و سرایی اندر صحرا بی بنّایی و کدخدایی، روا نبود چنین هوایی و سمائی اندر چنین فضایی بی قدرت خدایی.
نسف از فز خرامیدن تو یافت کنون قر فرو دوش اگر بود چو قاعا صف صف