قاضی صاعد
معنی کلمه قاضی صاعد در دانشنامه اسلامی
قاضی صاعد (۷۸۹ق/۱۳۸۷م)، نام او یک بار حافظ ابرو در ضمن رویدادهای سال ۷۸۹ق/۱۳۸۷م یاد کرده است. به گفتۀ او در بهار این سال امیر مظفر کاشی که از سوی زین العابدین فرزند شاه شجاع در اصفهان فرمانروا بود، بریا اظهار بندگی و فرمان بری، قاضی صاعد را به نزد امیر تیمور گورکان فرستاد و از وی امان خواست.
حافظ ابرو، عبدالله، ذیل جامع التواریخ، ص۲۸۸.
۱. ↑ حافظ ابرو، عبدالله، ذیل جامع التواریخ، ص۲۸۸.
منبع
مهدوی، سیدمصلح الدین، اعلام اصفهان، ج۱، ص۷۲.
...
جملاتی از کاربرد کلمه قاضی صاعد
پس روز چهارشنبه دوازدهم ماه رجب بوسهل پردهدار معتمد حاجب سباشی بسه روز از راه غور بغزنین آمد، استادم در وقت نامه از وی بستد و پیش برد و عرضه کرد. و نبشته بود که «دل خداوند بر بنده گران کردهاند از بس محال که نبشتهاند، و بنده نصیحت قبول کرده است تا این غایت، چنانکه معتمدان را مقرّر است. و در وقت که فرمانی رسید بر دست خیلتاش که جنگ مصاف باید کرد، بنده از نشابور بخواست رفت سوی سرخس تا جنگ کرده آید، امّا بندگان بوسهل حمدوی و صاحب دیوان سوری گفتند «صواب نیست، مایه نگاه میباید داشت و سود طلب میکرد، که چون کار بشمشیر رسد، در روز برگزارده آید و نتوان دانست که چون باشد.» و قاضی صاعد و پیران نشابور همین دیدند . بنده از ملامت ترسید و از ایشان محضری خواست، عقد کردند و همگان خطهای خویش بر آن نبشتند و بنده فرستاد تا رای عالی بر آن واقف گردد. و بنده منتظر جواب است، جوابی جزم، که جنگ مصاف میبباید کرد یا نه، تا بر آن کار کند. و این معتمد خویش را، بوسهل، بدین مهم فرستاد و با وی نهاده است که از راه غور بپانزده روز بغزنین آید و سه روز بباشد و بپانزده روز بنشابور بازآید. و چون وی بازرسد و بنده را بکاری دارند، بر حسب فرمان کار کند، ان شاء اللّه عزّ و جلّ .»
گفت: «فرمان بردارم، و خود برین عزم بودم که یک لحظه از رکاب خداوند دور نباشم، از آنچه بمن رسید درین روزگار.» و برادر را نایب کرد و کار بساخت. و نیز گفته بود که «سوری را با خود باید برد که اگر خراسان صافی شود، او را باز توان فرستاد و اگر حالی باشد دیگرگون تا این مرد بدست مخالفان نیاید که جهان بر من بشوراند.» و نیز گفتند که بو سهل حمدوی این درگوش امیر نهاد . و بو المظفّر جمحی را امیر خلعت فرمود و شغل بریدی بر وی مقرّر داشت. و علویان و نقیب علویان را خلعت داد و بو المظفّر را بدو سپرد. و قاضی صاعد امیر را درین روزگار یک بار دیده بود، امّا دو پسرش پیوسته بخدمت میآمدند. درین وقت قاضی بیامده بود بوداع و دعا گفت و پندها داد، و امیر هر دو پسرش را خلعت داد و بعزیزی بخانه باز- فرستادند.
قوّالان این بیت بگفتند، اصحاب در خروش آمدند و حالتها پدید آمد و هژده کس احرام گرفتند و لبیک زدند و خرقها در میان آمد. دیگر روز قاضی صاعد با قوم خویش بسلام شیخ آمد و عذرها خواست و گفت ای شیخ توبه کردم و از آن برگشتم و قاضی صاعد را از نیکویی روی ماه نشابور گفتندی شیخ گفت. بیت:
دیگر روز در صفّه تاج که در میان باغ است، بر تخت نشست و بار داد بار دادنی سخت بشکوه و بسیار غلام ایستاده از کران صفّه تا دور جای و سیاهداران و مرتبهداران بیشمار تا در باغ، و بر صحرا بسیار سوار ایستاده. و اولیاء و حشم بیامدند به رسم خدمت و بنشستند و بایستادند. غازی سپاه سالار را فرمود تا بنشاندند و قضات و فقها و علما درآمدند و فصلها گفتند در تهنیت و تعزیت، و امیر رضی اللّه عنه را بستودند. و آن اقبال که بر قاضی صاعد و بو محمد علوی و بوبکر اسحق محمشاد کرامی کرد، بر کس نکرد. پس روی به همگان کرد و گفت: «این شهری بس مبارک است، آنرا و مردم آنرا دوست دارم و آنچه شما کردید در هوای من به هیچ شهر خراسان نکردند و شغلی پیش داریم، چنانکه پیداست که سخت زود فصل خواهد شد به فضل ایزد، عزّ ذکره، و چون از آن فراغت افتاد نظرها کنیم اهل خراسان را، و این شهر به زیادت نظر مخصوص باشد. و اکنون میفرماییم به عاجلالحال تا رسمهای حسنکی نو را باطل کنند و قاعدهٔ کارها به نشابور در مرافعات و جز آن همه به رسم قدیم بازبرند که آنچه حسنک و قوم او میکردند، به ما میرسید، بدان وقت که به هرات بودیم و آنرا ناپسند میبودیم، اما روی گفتار نبود. و آنچه کردند، خود رسد پاداش آن بدیشان.