قارب

معنی کلمه قارب در لغت نامه دهخدا

قارب. [ رِ ] ( ع ص ) در شب جوینده آب را. || شتر در شب قرب سیرکننده. ج ، قوارب. || ( اِ ) کشتی خرد که در جنب کشتی بزرگ دارند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کرجی. آن کشتی که ملاح از بهر خویش دارد. ( مهذب الاسماء ). زورق. قایق. || خداوند شتران. ج ، قوارب. قاربون. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
قارب. [ رِ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲبن اسود. از رؤساء و بزرگان طائفه ثقیف است. ( امتاع الاسماع ج 1 ص 401 ). وی پس از عموی خود عروةبن معتب اسلام آورد و پس از آن قوم خود را به اسلام دعوت کرد. ( امتاع الاسماع صص 490 - 493 ).

معنی کلمه قارب در فرهنگ عمید

قایق، کرجی، کشتی کوچک.

معنی کلمه قارب در فرهنگ فارسی

قایق، کرجی، کشتی کوچک
ابن عبدالله بن اسود از روسائ و بزرگان طائفه ثقیف است .

جملاتی از کاربرد کلمه قارب

یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتالِ التّحریض فی اللّغة ان تحث الانسان علی الشی‌ء، حثّا یعلم معه انه حارض ان تخلف عنه و الحارض الّذی قارب الهلاک، و منه قوله: حَتَّی تَکُونَ حَرَضاً ای حتّی تذوب غمّا فتقارب الهلاک.