قاج

معنی کلمه قاج در لغت نامه دهخدا

قاج. ( ترکی ، اِ ) قاچ. پاره ای از خربزه و هندوانه و مانند آن. قاش. ( ناظم الاطباء ). قاش خربزه وتربز و مانند آن. ( آنندراج ). || نوعی از تیر. ( ناظم الاطباء ). پر تیر. ( آنندراج ) :
ز قاجی که جانان به یاران فروخت
دل لخت لخت من از غصه سوخت.میرزا طاهر وحید.عدو خواه باشد جوان خواه پیر
بیک قاج گردد از او عمر سیر.میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).- قاج ِ شش پر ؛ تیری که صورت قاش دارد. ( آنندراج ).

معنی کلمه قاج در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - پاره ای از خربزه و مانند آن ۲ - نوعی تیر . یا قاج شش پر . تیری که صورت قاش دارد .

جملاتی از کاربرد کلمه قاج

محمد بهمن‌بیگی نیز در آثار خود؛ همچون «بخارای من، ایل من» (۱۳۶۸) و «اگر قره قاج نبود» و «به اجاقت قسم» گزارش گونه‌هایی دلچسب با نثری شاعرانه و شیوا از عشایر فارس نوشته‌است.