قابض ارواح. [ ب ِ ض ِ اَرْ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جان گیر. ( روضة العقول ). جان ستان. جان ستاننده. گیرنده جانها. || ( اِخ ) ملک الموت. عزرائیل : محمد مصطفی که خواجه هر دو سرا بود قابض ارواح از عالم جلال به قضای جانش آمد. ( قصص الانبیاء جویری ص 230 ). نه از حشمت محتشمان باک دارد نه بر ضعیفی بیچارگان ببخشاید. این قابض ارواح این هادم لذات است. ( قصص الانبیاء جویری ص 243 ). قابل انوار عدل ، قابض ارواح مال فتنه آخر زمان از کف او مصطلم.خاقانی.
معنی کلمه قابض ارواح در فرهنگ فارسی
جان گیر جان ستان .
جملاتی از کاربرد کلمه قابض ارواح
دلم به صحنک حلوا و نان بود مشغول چو من به قابض ارواح جان کنم تسلیم
شدست قابض ارواح تیغ هندی تو چنانکه نقش نگین تو مقصد آمال
قاسم ارزاق کیست؟ ریزه خور خوان او قابض ارواح کیست؟ بندۀ فرمانگذار
بریدش قابض ارواح باشد گه پیغام فرمودن به دشمن
نمود قابض ارواح اذن چون حاصل به پای بوس رسول خدای شد واصل
کبریای تو چنان قابض ارواح شدست که وجودش صفت کون و مکان است مکین
در آن ایوان که باشد قابض ارواح بر مسند کمان او بود حاجب سنان او بود دربان
عید چون قابض ارواح بر او تازد نیش زن بر وی چون تافته مار آید
جهان حشمت و گردون اقتدار که هست سنانش قابض ارواح و خامه اش محیی
علی که قابض ارواح بی اجازه او به قبض روح کسی ناید از صغار و کبار