فتنه گر

معنی کلمه فتنه گر در لغت نامه دهخدا

فتنه گر. [ ف ِ ن َ / ن ِ گ َ ] ( ص مرکب ) آنکه ایجاد فتنه کند. فتنه جو. فتنه انگیز :
چون ز فتنه گران تهی شدجای
پیش خود فتنه را نشاند ز پای.نظامی.رجوع به فتنه انگیز شود.

معنی کلمه فتنه گر در فرهنگ عمید

= فتنه انگیز

معنی کلمه فتنه گر در فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه ایجاد فتنه کند فتنه انگیز آشوبگر .

جملاتی از کاربرد کلمه فتنه گر

که ای فتنه گر مرد پرخاشجوی ازین فتنه سازی چه دیدی بگوی
هر چند سیل فتنه گر چون بخت باشد ور رسی کشتی به دیوار آوری ویرانهٔ درویش را
چشم جهان چو شبنم گل در پریدن است حسن بهار، فتنه گر روزگار شد
ایزابل، ۸۵ سال قبل از میلاد مسیح، همسری شاه اهب سلطان اسرائیل را پذیرفت و ملکه آن کشور شد. این زن مرموز و فتنه گر از ابتدای ورود به قصر پادشاهی، نقشه‌های هولناکی در سر داشت. نقشه برای ملوث کردن دین آن‌ها و سپس تحمیل آیین شرک به مردم ساده دل. او با سیاستی مدبرانه چنان بر شاه اهب تسلط یافت که وادارش کرد تا دین او را پذیرفته و معابد پرشکوهی بنا کند. آنگاه به ترغیب مردم در پذیرفتن این دین نوظهور پرداخت. به آن‌ها که روستایی بینوایی بودند، وعده‌های زیادی داد و به تدریج معابد پر شدند.
دم تیغ من عاشق خون اوست چنین فتنه گر تیغ مفتون اوست
بدان فتنه گر پور فرمود مام کزین کار بر گو تو را چیست کام
می‌زند چشمش کمان فتنه گر آرد به زه با پر یک ناوک بیداد صد نخچیر را!
همچو باران فتنه گر از آسمان بارد چه غم دست حفظش بر سر خلق جهان شد سایه بان
به فتنه گر نظری افگنی ز روی غضب به چشم مست بتان رفته خواب خواهد کرد
دو فتنه گر به کمین دل رمیدهٔ ماست کمند طره یکی، زلف تابدار یکی
ور بنگویی تو گواهی دهد چشم تو آن فتنه گر عبهری