غبارانگیز

معنی کلمه غبارانگیز در لغت نامه دهخدا

غبارانگیز. [ غ ُ اَ ] ( نف مرکب ) برانگیزنده غبار. گرد برانگیزنده. مجازاً افسرده شونده :
دل از لشکر غبارانگیز کرده
به عزم روم رفتن تیز کرده.نظامی.ساف ؛ بادی غبارانگیز. ( منتهی الارب ). و رجوع به غبار برانگیختن شود.

معنی کلمه غبارانگیز در فرهنگ عمید

گردانگیز، برانگیزندۀ گرد و غبار.

معنی کلمه غبارانگیز در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بر انگیزنده گرد و غبار . ۲ - افسرده شونده .

جملاتی از کاربرد کلمه غبارانگیز

شکنج جسم و عرض دستگاه ای بیخبر شرمی غبارانگیز ازین خاک و تماشاکن تجمل را
خاکی به باد آمیخته گردی ز جا انگیخته آبی به مژگان می‌زنم گرد غبارانگیز را
ماتم مطلب غبارانگیز چندین‌جستجوست آرزو تا خانه ویران‌ گشت دنیا ریختند
چو تندباد حوادث شود غبارانگیز پناه مردم بی دست و پا، چو مژگان باش
رم وحشی نگاه من غبارانگیز جولان شد سواد دشت امکان شوخی چشم غزالان شد
خاکم امروز غبارانگیز است پستی از بام و درم می‌گذرد
ز خشکی شد دم ماهی به گرداب غبارانگیز چون جاروب بی آب
دل از شیرین غبارانگیز کرده به عزم روم رفتن تیز کرده
همه جا دیده یعقوب غبارانگیز است یا رب اقلیم محبت چقدر کنعان داشت