غائبانه

معنی کلمه غائبانه در لغت نامه دهخدا

غائبانه. [ ءِ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) در حال غیاب. بطور غیاب. بگونه غیاب.
- ارادت غائبانه به کسی داشتن ؛ او را نادیده به وی ارادت ورزیدن.
- حکم غائبانه ؛ حکم که قاضی دهد با عدم حضور مدعی علیه.
|| بازیی است. مؤلف آنندراج گوید: غایب باز، شطرنج باز کامل که خود از حریف نشسته بواسطه دیگری مهره به خانه ها دواند و بر حریف مات کند و آن بازی را غائبانه گویند - انتهی. رجوع به غائب باز شود :
فغان که با همه کس غائبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دغا ببرد.حافظ.و رجوع به «آنه » شود.

جملاتی از کاربرد کلمه غائبانه

کانروز گرد راه پیام آوری برون وز غائبانه لطف توام ساخت شرمسار
که با خیال توام غائبانه بازاریست که جنس کاسب ارزان در آن همین جان است
میرم برای آن که ز چشم مشعبدش شطرنج غائبانه توان باخت در حضور
وان نرد غائبانه که با من فکند طرح کم نقش اگر شود ننهد بر عقب مدار