معنی کلمه عجاله در لغت نامه دهخدا
- عجالة الراکب ؛ آنچه سوار با خود بردارد ازخرما و سویق. ماحضر. آنچه آماده و در دسترس باشد : بقیه آن فیالق فیل افکن انهزام یافته عجالةالراکب هزار فیل نیک فال از آن اَفیال فِلال به مرابطحصول پیوست. ( دره نادره ص 448 ). التمر عجالة الراکب ؛ مثلی است که برای تحریک کسی زنند تا به اندک موجود قناعت کند گاهی که دسترسی به بسیار آن نباشد. || شیر ناشتاشکن که شبان پیش از دوشیدن شتران بیک حلبه در چراگاه دوشیده باشد. ( منتهی الارب ). شیر اندک که دوشنده در چراگاه شتابان دوشد آن را برای خود یا جز خود. ( اقرب الموارد ).
عجالة. [ ع ِ ل َ] ( ع اِ ) گیاهی است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
( عجالةً ) عجالةً. [ ع ِ ل َ تَن ْ ] ( ع ق ) در عرف و تداول عامیانه ،فعلاً. آنچه اکنون حاضر و دست رسی بدان هست. در حال حاضر. فی الحال. بنقد: عجالةً بهمین اندازه بس است.