معنی کلمه عبقر در لغت نامه دهخدا
عبقر. [ ع َ ق َ] ( اِخ ) موضعی است که اعراب گمان برند پریان بسیار در آنجا هستند. لبید گوید: کهول و شبان کجنة عبقر. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || موضعی است بسیارپری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از معجم البلدان ).
عبقر. [ ع َ ق ُ ] ( اِخ ) ابن انمار از کهلان از قحطانیه. جدی جاهلی است. ( از الاعلام زرکلی ).
عبقر. [ ع َ ب َ ق ُ ر ر ] ( ع اِ ) ژاله و تگرگ که حب الغمام نیز گویند. یقال : ابرد من عبقر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).