جملاتی از کاربرد کلمه عاشق با
ته که روز و شوان در یاد مویی هزارت عاشق با مو چه کارت
نادیدن یارست گران گرچه به عاشق با یار بود دیدن اغیار گرانتر
دارد این ویرانه را سیل فنا معمورتر هر دو عالم گر نباشد کار عاشق با دل است
شاه بیعشق گدائیست بسی بی تمکین گرچه درویش بود عاشق با تمکین است
گر پا نبوَد عاشق با پرِ ازل پرد ور سر نبود عاشق سرهای دگر دارد
میان مردمان رسوا شدم از اشک خویش آری نماند راز عاشق با دو چشم خون فشان پنهان
نیست چون انوری یکی عاشق با لب خشک و با دو دیدهٔ تر
منت سنگ زنان بر سر و بر دیده عاشق با چنان کوکبه گر بر سر بازار تو آید
زاهد شهر نیم تا به تو تزویر کنم عاشقم عاشق با عشق چه تدبیر کنم
گاه چون معشوق و عاشق با شقایق سبزه جفت و گه سمن با ارغوان شد