عاس

معنی کلمه عاس در لغت نامه دهخدا

عاس. [ عاس س ] ( ع ص ، اِ ) شبگردنده گرد شهر. ( منتهی الارب ). پاسبان. ج ، عَسَس و عَسیس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
عاس. ( اِخ ) بطنی است از آل عمران از آل کثیر.یکی از قبائل حضرموت. ( معجم قبائل العرب ج 2 ص 701 ).

معنی کلمه عاس در فرهنگ فارسی

شبگرد، گزمه، پاسبان، عسس وعسیس جمع
بطنی است از آل عمران از آل کثیر یکی از قبائل حضر موت .

جملاتی از کاربرد کلمه عاس

فرو جست عاس از کمینگه چو شیر فرو بست دست کو شیرگیر
جهانجوی عاس آمد آن شیر زوش یکی هدیه دارد پی شه بدوش
چه دید اژدها را جهاندیده عاس بگردید از آنجای دل پرهراس
بدی پیش یل عاس خنجر گذار کزو دخت شه کرده بد خواستار
که عاس آن جفاپیشه نابکار دل آکنده از کینه شهریار
کشنده منم عاس را پای دار چو دیدم ترا بسته ای شهریار
به زندان مهراج کردش به بند جهان جوی را عاس ناارجمند
بفرمود کاید برش عاس تیز که در کشته بودی چه الماس تیز
بدو عاس گفت ای شه نامدار مخور غم دل خویش رنجه مدار
بفرمود تا بر در بارگاه یکی دار زد عاس پیش سپاه