عارض لشکر

معنی کلمه عارض لشکر در لغت نامه دهخدا

عارض لشکر. [ رِ ض ِ ل َ ک َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنکه سپاه را عرض دهد. رجوع به عارض شود.

معنی کلمه عارض لشکر در فرهنگ فارسی

آنکه سپاه را عرض دهد

جملاتی از کاربرد کلمه عارض لشکر

شده بر عارض لشکر جهان تنگ که شاهنشه کجا می‌دارد آهنگ
رکاب عارض لشکر کشنده به حسن او کشیده خشم لشکر
خواجه ابوبکر عمید ملک عارض لشکر علی بن الحسن
عارض رخسار او چون عارض لشکر شدست زخم چشم و چشم زخم عاشقان را گوش دار
خواجه بوالفتح عارض لشکر اصل حری و سید احرار
خواجه عمید عارض لشکر عمید ملک بوبکر سید همه سادات روزگار