عادیان

معنی کلمه عادیان در لغت نامه دهخدا

عادیان. ( اِخ ) کسانی که منسوب به قوم عاد بودند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : و قصه جالوت چنان بود که وی مردی بود از فرزندان عمالقه و از جمله عادیان. ( قصص الانبیاء ص 145 ). رجوع به عاد شود.

جملاتی از کاربرد کلمه عادیان

قناعت را مده از کف که این باد کند از عادیان فتنه بنیاد
کیست کو نشنید احوال ثمود و آنک صرصر عادیان را می‌ربود
سپهبد به میدان آن عادیان بیفکند بسیار شدادیان
سپهدار آورد شمشیر تیز درافکند در عادیان رستخیز
براندازم این تخمه عادیان نمانم دگر نام شدادیان
غریو آمد از لشکر عادیان از آن دیو چهران شدادیان
بدو گفت دادار یار تو باد تن عادیان خود شکار تو باد
همه عادیان را سپهبد بدید نشسته بر آن تخت جنگی شدید
هود هدایت است شاه اهل سریر عادیان صرصر رستخیز دان قوت رای شاه را
سپهبد تن یکه در کارزار درافکند از عادیان صد سوار