عاجزی

معنی کلمه عاجزی در لغت نامه دهخدا

عاجزی. [ ج ِ] ( حامص ) عمل عاجز. ناتوانی. درماندگی :
نهنگی که او پیل را پی کند
ز آهوبره عاجزی کی کند.نظامی.و رجوع به عاجز شود.

معنی کلمه عاجزی در فرهنگ عمید

عاجز بودن، ناتوانی، درماندگی.

معنی کلمه عاجزی در فرهنگ فارسی

۱ - ناتوانی ضعیفی زبونی . ۲ - خستگی درماندگی .۳ - علیلی بیماری

جملاتی از کاربرد کلمه عاجزی

از روی دل ز عاجزی خود خجل مباش پامال خصم خویش چو خون بحل مباش
با عاجزی گردنکشان داغند از اقبال من با خاکساری چون هدف در خاک دارم تیرها
از غبارم می‌کشد دامن‌، تماشا کردنی است عاجزی های نیاز و بی‌نیازی های ناز
می کنم جا در دل سنگین به زور عاجزی بازوی ضعفم تواند کار صد فرهاد کرد
دل ناتوان به‌کجا برد الم تردد عاجزی که چو سبحه هرقدم اوفتد به هزار آبله‌کار ما
هر که صید چون تو دلداری شود عاجزی گردد گرفتاری شود
مرا ، شها، چو تو عزم ره دراز کنی ز عاجزی بدل اندیشهٔ دراز آید
به دشمن شبیخون زدن عاجزی است گل صبح بر قلب گردون زنیم
سبب چهارم آن بود که کسی خواهد که خود را بستاید و نتواند. دیگران را غیبت کند تا بدان فضل و بزرگی خویش و پاکی خویش فرانماید، چنان که گوید، «فلان چیزی فهم نکند و فلان از ریا حذر نکند»، یعنی که من همی کنم. باید که بداند آن که عاقل بود بدین فسق و جهل وی اعتقاد نکند و فضل و پارسایی وی. و آن که بی عقل بود اعتقاد وی چه فایده دارد؟ بلکه فایده آن بود که خود به نزد حق تعالی ناقض نکند تا به نزد بنده عاجزی که به دست وی هیچ نیست زیادت کند.
لیکن اگر نگویم گویند منکران زین ره کشد ز عاجزی وانکسار پای