عاجزوار

معنی کلمه عاجزوار در لغت نامه دهخدا

عاجزوار. [ ج ِ ] ( ق مرکب ) بمانند عاجز. ناتوان وار. ناتوان :
چو عاجزوار باید عاقبت مرد
چه افلاطون یونانی چه آن کرد.نظامی.و رجوع به عاجز شود.

معنی کلمه عاجزوار در فرهنگ عمید

مانند عاجزان: چو عاجزوار باید عاقبت مُرد / چه افلاطون یونانی چه آن کُرد (نظامی۲: ۳۳۷ ).

جملاتی از کاربرد کلمه عاجزوار

برین درگاه خود بینی را روی نیست و خود نگاری را قدر نیست جز عجز و نیاز و فقر و فاقت بردن هیچ روی نیست، فرزندان یعقوب (ع) بنزدیک یوسف (ع) فقر و فاقت بردند و گفتند: وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ لا جرم یوسف نقاب از جمال برداشت و بزبان کرم پیش آمد که: لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ. تو همین کن ای خراب عمر مفلس روزگار سحرگاهی که بساط نزول بیفکند و دست کرم فرو گشاید مفلس وار و عاجزوار از در وی باز شو با دلی پردرد و جانی پر حسرت چشمی پر آب و جگری پر آتش بگو:
گفت خداوندا مرا این سر گردانی همی بایست تا قدر الطاف تو بدانم حق خداوندی تو بشناسم مرا این مذلت و خواری در خور بود تا مرتبه اعزاز و اکرام تو باز بینم و بدانم که با این مشتی خاک لطف خداوندی چه فضلها کرده است واز کدام درکت بکدام درجت رسانیده و تشریف «خلقتک فرد الفرد» ارزانی داشته و بغیرت پیوند از اغیار بریده که «کن لی اکن لک». پس امروز عاجزوار به در کرم تو بازگشتم و اگرچه زبان عذرم گنگ است میگویم بیت
لیکن ازنقص خویش عاجزوار درنیاورده‌ام سر از این کار