عاجز شدن

معنی کلمه عاجز شدن در لغت نامه دهخدا

عاجز شدن. [ ج ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) درماندن. فروماندن :
بفعل نکو جمله عاجز شدند
فرومایه دیوان ز پر مایه جم.ناصرخسرو.نبینی که چون گربه عاجز شود
برآرد به چنگال چشم پلنگ.سعدی.مرو زیر بار گنه ای پسر
که حمال عاجز شود در سفر.سعدی ( بوستان ).چنان در حصارش کشیدند تنگ
که عاجز شد از تیرباران و سنگ.سعدی ( بوستان ).و رجوع به عاجز شود.

معنی کلمه عاجز شدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ناتوان شدن ضعیف گشتن . ۲ - فرو ماندن خسته شدن . ۳ - علیل شدن بیمار گشتن .

جملاتی از کاربرد کلمه عاجز شدن

ز بار عشق او عاجز شدن تر دامنی باشد چو بنهادم دل از اول سزای خنگ دربارش