معنی کلمه طالقانی در لغت نامه دهخدا
طالقانی. [ ل َ/ ل ِ ] ( ص نسبی ) منسوب بهر یک از دو طالقان ، طالقان بین قزوین و ابهر و طالقان بین بلخ و مروالرود، معروف به طالقان خراسان. و رجوع به انساب سمعانی شود.
طالقانی. [ ل َ / ل ِ ] ( اِخ ) از خاندانهای قدیم ایرانی در نجف اند و جد ایشان سید حسن معروف به میرحکیم پسر سیدعبدالحسین است که از شاگردان مجلسی در اصفهان و ابن الوندی در کاظمین بوده است. و شیخ علی حزین ( متوفی 1183 ) و آقا احمد کرمانشاهی بر او تلمذ نموده اند. ایشان احوال وی درتاریخ حزین یاد کرده و دومین او را در «مرآت الاحوال » آورده است. از فرزندان این مرد دانشمندانی در قرن سیزدهم در نجف سکونت داشته اند مانند سید احمدبن الحسین بن الحسن میرحکیم که ترجمه احوالش در کرام البررة( ص 84 ) آمده است و سید باقربن رضابن احمدبن حسین بن حسن میرحکیم که ترجمه اش در همان کتاب ( ص 180 ) آمده است و سید جعفربن علی بن حسین بن حسن میرحکیم نیز در همان کتاب ( ص 265 ) و سید جوادبن محمدبن علی بن حسن میرحکیم در همان کتاب ( ص 289 ) و سید حسن بن محمدبن علی بن حسن میرحکیم که در همان کتاب ( ص 352 ) یاد شده است.
طالقانی. [ ل َ / ل ِ ] ( اِخ ) ابواسحاق بن اسماعیل طالقانی . وی در بغداد ساکن بود و از سفین بن عیینة وجریربن عبدالحمید و غیره روایت کرده و ابویعلی موصلی و ابوالقاسم بغوی از او روایت دارند. ابوحاتم بن حبان گوید وی از ثقات و پرهیزگاران مردم عراق است بعضی از کسان بر او حسد بردند از این رو سوگند یاد کرد که تا هنگام مرگ روایت حدیث نکند. و او به سال 225 قسم یاد کرد و در پایان همان سال درگذشت و محدثی بسیارمستقیم حدیث بود. ( از انساب سمعانی برگ 363 «ب » ).
طالقانی. [ ل َ/ ل ِ ] ( اِخ ) ابوبکر سعیدبن یعقوب طالقانی . از ابن مبارک و حمادبن زید و هیثم بن بشیر و نصربن شمیل و وکیعبن جراح و ابوتمیله یحیی بن واضح و ابوبکربن عیاش روایت کند و اسحاق بن ابراهیم قاضی و ابوزرعه رازی و ابوبکر اثرم و عباس دوری و حرب بن ابواسامة از وی روایت دارند. و ابوزرعة گویدسعید مردی ثقه بود. و اثرم گوید او را نزد احمدبن حنبل دیدم که درباره حدیث گفتگو میکرد. وی به سال 244 هَ. ق. درگذشت. ( از انساب سمعانی برگ 363 «ب » ).