راوقی
جملاتی از کاربرد کلمه راوقی
می جوان که به پیمانه تو می ریزم ز راوقی است که جام و سبو گداخت مرا
دولتش باقی و نعمت به فزون راوقی بر کف و معشوق به بر
ای ساقی سوقی بیار آن آفتاب راوقی باشد که در چرخ آوریم آن ماه سیمینساق را
ده ز فضلت رونقی این کرد را کن ز لطفت راوقی این درد را
خوشا بوقت سحر بر سماع بلبل شب خیز شراب راوقی از دست لعبتان رواقی
ز عکس خون دلم دان که هر شبی ز شفق سپهر بی شفقت راوقی است خون پالا
آفتاب راوقی را در هلال افکنده اند واتش تشویر در آب زلال افکنده اند
ساقی شو و راوقی در انداز زان لعل چو در که میچکانی
باده ی من راوقی بر راه دارد چون محن لقمه من تریقی در پیش دارد چون عنا
می وقت صبوح راوقی باید وان می به خمار عاشقی باید