راه جو. ( نف مرکب ) راه جوی. راه جوینده. جوینده راه. پژوهنده راه. جویای راه. متجسس و متفحص راه. || جوینده ٔراه حقیقت. پژوهنده راه و طریقت درست : جهاندیدگان پیش او آمدند شکسته دل و راهجو آمدند.فردوسی.و رجوع به راه جوی شود.
معنی کلمه راه جو در فرهنگ عمید
جویندۀ راه.
معنی کلمه راه جو در فرهنگ فارسی
راه جوی . راه جوینده . جویند. راه . یا جویند. راه حقیقت .
جملاتی از کاربرد کلمه راه جو
مذهب شه را بدان و راه جو تا که باشد علم شرع تو نکو
از ایشان راه جو تا ره نمایند که ایشانت در این سر گشایند
مشتاق گل به بوی تو بیند چو بسته در از راه جو چو آب به گلزار دررود
به صاف صبح نگه کن سر سبو بگشا دهان چشمه گشادند راه جو بگشا
خیز، ای صبای مشک بو، بر گلرخ من راه جو حال من مسکین بگو، در خدمت جانان من
من بدم شاهی ز دور آفرین راه جو و راه دان و راه بین
بس که خاک این چمن سرگشتگی می آورد آب را از چشمه باید راه جو پرسید و رفت