معنی کلمه راست رو در لغت نامه دهخدا
پیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب
راهوار ایدون چو کبک و راسترو همچون پلنگ.منوچهری.چو میکردم این داستان را بسیج
سخن راسترو بود و ره پیچ پیچ.نظامی.اعتدال هوای نوروزی
راسترو شد بعالم افروزی.نظامی.نه پایی چو بینندگان راسترو
نه گوشی چو مرد نصیحت شنو.سعدی.سعدیا راستروان گوی سعادت بردند
راستی کن که بمنزل نرسد کج رفتار.سعدی.