معنی کلمه راس المال در لغت نامه دهخدا
تا بدستم از سر زلف تو رأس المال بود
از غلامان کمینم دولت و اقبال بود.؟ ( از آنندراج ).ضیطری ؛ آنکه در بازار بدون رأس المال آید و در کسب مطلب حیله ها کند. ( منتهی الارب ).
- به رأس المال فروختن ؛ بی سودی فروختن. بی افزودن منفعتی فروختن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- رأس المال کردن ؛ با ذکر بهای خرید سودی بدان افزودن در معامله. رجوع به رأس المال در بالا شود.
- رأس المالی معامله کردن ؛ سربسر فروختن. بمیزان خرید فروختن. فروختن بی افزودن سودی.
|| در تداول بازار، رأس المال آن را گویند که اصل قیمت خرید را بمشتری بگویند و سودی بر آن معین کنند و اگر در ذکر بهای اصلی دروغ گویند معامله حرام میشود، و عوام آنرا رسول مال نیز گویند و پندارند رسول ( ص ) را شاهد معامله کرده اند، و حضرت عباسی نیز نامند. || بهایی که در مقابل سلم ( سلف ) پردازند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).