جملاتی از کاربرد کلمه راحت رسان
خسروا ابن یمین را گر نسیم لطف تو گردد از راه کرم راحت رسان و رنج کاه
چو مردان ببر رنج و راحت رسان مخنث خورد دسترنج کسان
خور و پوش و بخشای و راحت رسان نگه می چه داری ز بهر کسان
پسر را نکو دار و راحت رسان که چشمش نماند به دست کسان
جانم به غمزه خستی لیکن ز لطف پرسش راحت رسان چو مرهم بر جان خسته بودی
دل را به بند ای فیض دراز جسم و بگشا سوی جان زان رهگذر راحت رسان زین ره در آزار است دل
بر تن ما تو حاکمی، ای دوست خواه راحت رسان و خواه گزند
روح راحت رسان روح افزا روح را مایه فتوح افزا
خور و پوش و بخشای و راحت رسان نگه می چه داری ز بهر کسان؟
جمله خلقان را بدی راحت رسان اندر این معنی نکرده او زیان