راحت جان

معنی کلمه راحت جان در لغت نامه دهخدا

راحت جان. [ ح َ ت ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شادی روح. ( آنندراج ). آسایش روان :
ای جفت دل من ، از تو فردم
وی راحت جان ز تو بدردم.سوزنی.و رجوع به راحة شود.

معنی کلمه راحت جان در فرهنگ فارسی

شادی روح . آسایش روان .

جملاتی از کاربرد کلمه راحت جان

درد تو کرده است راحت جان و دوای دل خالی مباد در دل و جانم مکان از او
دردمند شمرد راحت جان رنج محبت تاج سر می شمرد عاشق تو تیغ بلا را
ای راحت جان ما ز دو مرجانت رنج دل ما زچشم پر دستانت
جوابدادم کای نور چشم و راحت جان شد این مراد تو حاصل دگر چه فرمائی
عشقست که دلیل راحت جان منست در هستی او قوت ارکان منست
ای راحت جان و دل من زود بیاور آن باده آسوده که آسوده زیم من
گر در دو جهان کام دل و راحت جان است من وصل تو جویم که باز هر دو جهان است
کار دل در خاک او چون روح در تن مضمرست چون فرح درمی در آبش راحت جان مدغم است
مفسّران گفتند در ضمن این آیت قسم است، ربّ العالمین بعزت و جلال خود سوگند یاد می‌کند که این قرآن از نزدیک من است و کلام من است. یا محمد من دانم که آن کافر ملحد مرا بسوگند باور ندارد و آن مؤمن موحّد بی‌سوگند باور دارد. سوگند می‌یاد کنم تأکید و تأیید و تمهید را و تعریف و تشریف را، تا دوست می‌شنود و می‌نازد، دشمن می‌شنود و بدل می‌گدازد. یا سیّد غم مخور و خویشتن را مرنجان آن که این سادات عرب و کفّار قریش از تو اعراض میکنند و بکتاب ما ایمان می‌نیارند که ما هزاران هزار دوست داریم در پرده غیبت. جانهای ایشان بعشق تو می‌پروریم، کس باشد که پس پانصد سال در وجود آید. عشق تو راحت جان او بود دوستی تو اصل ایمان او بود.
جان ما تا مبتلای عشق شد از بلایش راحت جان یافتیم