ذیب. ( ع اِ ) ذئب. گرگ. ج ، ذیاب. || ( اِخ ) ذیب. الذیب ، سبع. السبع و آن صورتی از صور فلکیه است. در نیم کره جنوبی و آنرا پنجاه و یک ستاره است که روشن ترین آنان از قدر سوم تجاوز نکند و بر حسب اساطیر یونانیان این صورت مسخ شده لیکائن پادشاه آرکادی باشد که قربانی به معابد از آدمیان میکرد. ذیب. [ ذَ ] ( ع اِ ) عیب. آهو. ذیم. ذیب. ( اِخ ) جایگاهی است در دیار بنوکلاب. ذیب. ( اِخ ) دیب. دیو. ذیبة. جزیرة. رجوع به ذیبة المهل و دیبجات و سرندیب شود.
معنی کلمه ذیب در فرهنگ عمید
ذئب، گرگ.
معنی کلمه ذیب در فرهنگ فارسی
دیب . دیو .
جملاتی از کاربرد کلمه ذیب
با فرقه از دین بری در معنی پیغمبری چون زد دم از دعویگری شد ذیب و ضب شاهد بر آن