ذوائب

معنی کلمه ذوائب در لغت نامه دهخدا

ذوائب. [ ذَ ءِ ] ( ع اِ ) ج ِ ذؤآبة. ناصیة یا منبت موی برناصیة. گیسوها و موهای پیش سر. گیسوان :
معنبر ذوائب معقد عقایص
مسلسل غدائر سجنجل ترائب.حسن متکلم. || آن قسمت ها از نعل که بزمین ساید: بای مکان لم اجرّ ذُؤآبتی. || برترین و بالاترین و بهترین قسمت چیزی : ذوائب الجبل : و ناره ساطعةالذوائب. و من الذنائب لا من الذوائب. || پاره های پوست آویخته از پالان. || شریفتر و ارجمندتر جزو و عضو چیزی : هم ذَوائب قومهم و هم ذوائب العزّ و الش-رف.
- ذوائب بِرنیس یا ذوائب برنیک ؛ صورتی از صور فلکی نیم کره شمالی میان صورت اسد و العواء و آن دارای 9 کوکب مزدوج ( مثنی ) و یک کوکب مثلث است .

معنی کلمه ذوائب در فرهنگ عمید

۱. ناصیه.
۲. موی پیش سر.

معنی کلمه ذوائب در فرهنگ فارسی

جمع ذوابه . ۱ - پیشانیها . ۲ - روییدنگاههای موی بر پیشانی . ۳ - گیسوان .

جملاتی از کاربرد کلمه ذوائب

دوات ساختم، از چشم آهوان حرم؛ در آن ذوائب مشکین لیلی آگندم
کم ذی ذوائب من رؤس امیته رکزت علی صدر القنا اجرامها
یال و دم سمندش، سر حلقه ی ذوائب پیچ و خم کمندش، سر رشته ی علایق
تبغی المنی سفها و فی طلب المنی فقد السواد ذوائب الایام
کان ارماحهم فی کفهم کنس لها ذوائب تنعی القوم باالئلل