ذبیحه

معنی کلمه ذبیحه در لغت نامه دهخدا

( ذبیحة ) ذبیحة. [ ذَ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث ذبیح ، قربانی. کشتار. بسمل کردنی. ( دهار ). آنچه به مکه قربان کنند. آنچه قربان کنند در حج. چارپای گلوبریده. چارپا که برای کشتن باشد. حیوان ذبح شده. مذبوح. کشتار. نسیکه. عتیره. و فعیل چون به معنی مفعول آید مؤنث آن نیز فعیل است ، و انما جائت بالهاء لغلبة الأسم : چون قصابی ذبیحه بکشتی فقرا را بر تقاسیم اجزاء خون مزاحمت رفتی. ( ترجمه تاریخ یمینی نسخه خطی کتابخانه مؤلف ، ص 296 ). ج ، ذبایح ، اذباح ، ذبیحه گرفتن برای خود. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ذبیحة. بالفتح کالعقیدة. لغةً ما سیذبح من النعم فانّه منتقل من الوصفیة الی الاسمیة. اذ الذبیح ما ذُبح کما فی الرّضی و غیره. فلیس الذبیحة المزکاة کما طُن و شریعةً قطع الحلقوم من باطن عند المفصل. و هو مفصل ما بین العنق و الرأس. و هو مختار المطرزّی. و المشهور انّه قطع الاوداج. و هو شامل لقطع المری ایضا. و لذا قالوا زکوةالاختیار ذبح ای قطع الاوداج بین الحلق و اللبة ای المنخر و عروقه المری ای مجری الطعام و الشراب و الودجان. و هما عرقان عظیمان فی جانبی قُدام العنق ، بینهما الحلقوم و المری. فالذبح شرعاً علی قسمین اختیاری و هو ما مرّ و اضطراری و هو قطع عضو ایّما کان بحیث یسیل منه الدّم المسفوح و ذلک فی الاصطیاد. هکذا فی جامعالرموز.

معنی کلمه ذبیحه در فرهنگ عمید

= ذبیح

معنی کلمه ذبیحه در فرهنگ فارسی

گلوبریده، حیوانی که برای کشتن آماده باشد
( صفت ) مونث ذبیح . ۱ - مذبوحه گلو بریده . ۲ - چارپایی که قربان کنند .

معنی کلمه ذبیحه در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:قربانی

جملاتی از کاربرد کلمه ذبیحه

حاجی اگر ذبیحه ای کرد فدات در منا من طلبم هزار جان تا که کنم فدای تو
تو می کشی و کسی را که می شود بیهوش ذبیحه را چه خبر تا چه می کند قصاب