معنی کلمه داغ دل در لغت نامه دهخدا
منم داغ دل پور آن بیگناه
سیاوش که شد کشته بر دست شاه.فردوسی.چنین گفت رستم که گر شهریار
چنان داغ دل شاید و سوکوار.فردوسی.- امثال :
یک داغ دل بس است برای قبیله ای .
|| دردمند از حادثه ناگواری. دل بدرد آمده از واقعه ای که نه بر مراد بوده است :
وزآن پس گرازان به پیش سپاه
بتوران روم داغ دل کینه خواه.فردوسی.زواره بیاورد از آن سو سپاه
یکی داغ دل لشکر کینه خواه.فردوسی.بر آن شارسان اندرآمد سپاه
چنان داغ دل لشکر کینه خواه.فردوسی. || دردمند. با اندوه و حسرت. || دارای دلی بدرد آمده از داغ. با دلی داغدار :
کنون داغ دل پیش خاقان شوی
از ایران سوی مرز توران شوی.فردوسی.شبی از شبان داغ دل خفته بود
ز کار زمانه برآشفته بود.فردوسی.نخستین درودی رسانم بشاه
از آن داغ دل شاه توران سپاه.فردوسی.لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود، بامید دوا بازآمد. حافظ.