داغ دل

معنی کلمه داغ دل در لغت نامه دهخدا

داغ دل. [ دِ ] ( ص مرکب ) دارای دلی داغدار. دارای دلی بداغ. بداغ. با دل داغدار. || که مرگ عزیزی دیده باشد. مصاب بمرگ فرزند یا کسان نزدیک. دل شکسته. مصیبت عظیم دیده را گویند عموماً و مصیبت فرزند را خصوصاً. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ) :
منم داغ دل پور آن بیگناه
سیاوش که شد کشته بر دست شاه.فردوسی.چنین گفت رستم که گر شهریار
چنان داغ دل شاید و سوکوار.فردوسی.- امثال :
یک داغ دل بس است برای قبیله ای .
|| دردمند از حادثه ناگواری. دل بدرد آمده از واقعه ای که نه بر مراد بوده است :
وزآن پس گرازان به پیش سپاه
بتوران روم داغ دل کینه خواه.فردوسی.زواره بیاورد از آن سو سپاه
یکی داغ دل لشکر کینه خواه.فردوسی.بر آن شارسان اندرآمد سپاه
چنان داغ دل لشکر کینه خواه.فردوسی. || دردمند. با اندوه و حسرت. || دارای دلی بدرد آمده از داغ. با دلی داغدار :
کنون داغ دل پیش خاقان شوی
از ایران سوی مرز توران شوی.فردوسی.شبی از شبان داغ دل خفته بود
ز کار زمانه برآشفته بود.فردوسی.نخستین درودی رسانم بشاه
از آن داغ دل شاه توران سپاه.فردوسی.لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود، بامید دوا بازآمد. حافظ.

معنی کلمه داغ دل در فرهنگ عمید

کسی که مرگ عزیزی دیده باشد یا از حادثۀ ناگواری اندوهگین باشد، دارای دل داغ دار، شکسته دل، دل شکسته: زواره بیاورد از آن سو سپاه / یکی لشکری داغ دل کینه خواه (فردوسی: ۵/۳۸۱ )، شبی از شبان داغ دل خفته بود / ز کار زمانه برآشفته بود (فردوسی: ۱/۱۶۸ ).

معنی کلمه داغ دل در فرهنگ فارسی

( صفت ) دل شکسته شکسته دل .

جملاتی از کاربرد کلمه داغ دل

خبر از داغ دل لاله نداری قصاب مگر از خاک تو خونین جگری برخیزد
تا داغ دل فروز تو از چاک سینه ام چون مهر پرتو از افق خاوران دهد
هر آنچه با تو نیاید به خاک، مال تو نیست ز درد و داغ دل خویش را توانگر کن
تا به ثری آب چشم از پی هم ریختن تا بفلک داغ دل بر سر هم داشتن
گرمم نهاده داغ دل سرد مهر یار بر داغ گرم او دم سردم گوا شده
می زند مشک، به داغ دل ما منتظران شکن آموزی آن طرّه، به پیمانی چند
بر سر خاک شهیدان تو هر لاله جدا شرح داغ دل خونین کفنی می گوید
انفعالی که ز داغ دل من لاله کشید شرم بادش که دگر چهره باغ افروزد
آگاه کسی نیست ز داغ دل لیلی در کون و مکان غیر خدای علی اکبر
ممتاز بود داغ دل از داغ سراپا این لاله درین باغ گل دست نشانست