خاتوره

معنی کلمه خاتوره در لغت نامه دهخدا

خاتوره. [ رَ / رِ ] ( اِ ) خاتوله. رجوع به خاتوله شود.

جملاتی از کاربرد کلمه خاتوره

چو بشنید خاتوره بدکنش کمربسته بر کین برترمنش
برو حمله آورد سام سوار که خاتوره برجست در کوهسار
بگفت و فرستاده‌ای برگزید که خاتوره جادو آرد پدید
زجا خاست خاتوره اندرسرا همان دم بیامد به پرده سرا
بزد تیغ و افکند دستش به خاک ز خاتوره گفتی برآمد هلاک
چنین گفت خاتوره نام من است ز نیرنگ کرکس به دام من است
که خاتوره مام عوج پلید چنین ابر و آتش ازو شد پدید
چو بشنید خاتوره مام عوج برآورد سر بهر آرام عوج
چنین گفت خاتوره شداد را که امشب به آتش دهم باد را
که خاتوره فردا درآید ز راه به افسون کند روز بر وی سیاه