حاش لله

معنی کلمه حاش لله در لغت نامه دهخدا

( حاش للّه ) حاش للّه. [ ش َ لِل ْ لاه / لَه ] ( ع صوت مرکب ) پاکیست مر خدای را. پاکیست خدا را. پاکی و دوری است خدای را از این کار. ( غیاث ). منزه است خدای تعالی. دور دارد خدا. تنزیهاً للّه. معاذاً للّه. معاذَا اﷲ. از راه تنزیه مقام الوهیت را : و قلن حاش للّه ما هذا بشراً ان هذا الاّ ملک کریم. ( قرآن 31/12 ). قال ما خطبکن َّ اذ راودتن یوسف عن نفسه قلن حاش لِلّه ما علمنا علیه من سوء.... ( قرآن 51/12 ).
فحاش للّه ازین هر دو پاک دار ضمیر
بخواه از ایزد از این هر دو قول استغفار.ناصرخسرو.حاش للّه نه مرا بلکه فلک را نبود
با سگ کوی تواین زهره و یارای مجال.انوری.اگر خواهید کشتی برود و شما را سلامت بود مرا بدریا افکنید گفتند حاش للّه که تو بنده گریخته باشی. ( تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 4 ص 450 ).
ز خر بتّرم حاش للّه وحده
اگر آب جوزی مسیحا فرستم.مجیر بیلقانی.بی تو من و عیش حاش للّه
کز خواب و خیال آن مبینام.خاقانی.حاش للّه که بندگان خدای
این چنین بند بر نهند بپای.نظامی.دیوانه نه ایم حاش للّه
با عقل و هدایت تمامیم.عطار.حاش للّه ایش شاء اﷲ کان
حاکم آمد در مکان ولا مکان.مولوی.یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش للّه که روم من ز پی یار دگر.حافظ.حاش للّه که نیم معتقد طاعت خویش
اینقدر هست که گه گه قدحی مینوشم.حافظ.بگرد گلشن رویت دمیده سنبل تر
ندیده هیچکس اسلام را ز کفر حصار
کدام کفر چه اسلام حاش للّه از آن
که دست قدرت یزدان والی غفار
بگرد سورة والشمس بهر دفع گزند
نوشته آیت واللیل را بخط غبار.رشیدای زرگر.

معنی کلمه حاش لله در فرهنگ عمید

۱. پاکی است خدای را، منزه است خدای تعالی.
۲. معاذالله، پناه بر خدا: حاش لله که بندگان خدای / این چنین بند برنهند به پای (نظامی۴: ۵۵۵ ).

معنی کلمه حاش لله در فرهنگ فارسی

پاکیست مر خدایرا . پناه بخدا . (( حاش الله که من از تیر بگردانم روی گربدانم از آن دست و کمان می آید . ) ) ( سعدی . چ ) (( حاش لله جو روز سقطه تو شب گیتی نزاد روز سیاه ) ) ( انوری )
منزه است خدای تعالی

جملاتی از کاربرد کلمه حاش لله

قاصدان زو باز گشتند آن زمان حاش لله حاش لله دم‌زنان
جور او راحت دل و جان است حاش لله کجا بود آزار
عشق چون بر جمال ذات بود حاش لله که بی ثبات بود
گر بشمشیر جفاهام پی جانم بزنی حاش لله که بجز گرد وفا برگردم
هست در گوشم چو حلقه انقیاد حاش لله گوشوارم گو مباد
جای سرو قامتت در جان نمی گیرد الف حاش لله کی الف با آن قد موزون یکیست
چون نگهدارم که بی خوبان نبودی یک زمان حاش لله دل نبوده ست، این بلای خویش بود
هر که را شد دیده مأوای خیال عارضت آرزوی خلد و رضوان حاش لله چون کند؟
کار تو با یار تو اندر میان دارد مهم حاش لله یاد اگر از یار پارین می‌کند
حاش لله مباد یعنی هجو راستی جای حاش لله است