حاتم اصم

معنی کلمه حاتم اصم در فرهنگ فارسی

ابو عبد الله ابن عنوان ملقب به اصم از بزرگان و مشایخ عرفان ( ف. واشجرد ۲۳۷ ه. ق . ) حاتم طایی : حاتم بن عبد الله بن سعد طایی مکنی به ابو سفانه از قبیله طی در دوره جاهلیت مردی جوانمرد و بخشنده بود و عرب در سخا و کرم بدو مثل میزدند .

معنی کلمه حاتم اصم در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حاتِم اَصَمّ، زاهد ، محدّث حنفی مذهب و صوفی مشهور قرن سوم در خراسان است.
کنیه او در بیش تر منابع ابوعبدالرحمان ذکر شده است. گفته اند که او ناشنوا نبود، ولی به سبب حادثهای تظاهر به کربودن کرد و به همین دلیل به اصمّ معروف گردید.
تاریخ و مکان تولد
تاریخ ولادت حاتم مشخص نیست.وی در بلخ زاده شد.
روایت کردن
← روایت کردن از این افراد
...

جملاتی از کاربرد کلمه حاتم اصم

گروهی برآنند از اهل سخن که حاتم اصم بود، باور مکن
شیخ الاسلام گفت: که نام وی عسکر بن محمد بن الحصین است از اجلهٔ مشایخ خراسانست، بعلم و فتوت و توکل و زهد صحبت کرده با ابوحاتم عطار بصری و حاتم اصم بلخی، استاذ بوعبداللّه جلی بود، و بوعبید بسری ٭ سید بوده در بادیه بمرده، در نماز باد سموم او را بسوخت، مرده بر پای بماند یکسال و بر پای بپوشید و گفتند: کی سباع او را بگزید و دران برفت در سنه خمس و اربعین و مائتین، درآن سال کی ذوالنون برفت از دنیا، از اقران ویست و جزوی.
آن متوکل ابرار، آن متصرف اسرار. آن رکن محترم، آن قبلة محتشم، آن دلاور اهل طریق، ابوعلی شقیق رحمة الله علیه، یگانه عهد بود، و شیخ وقت بود و در زهد و عبادت قدمی راسخ داشت، و همه عمر در توکل رفت، و در انواع علوم کامل بود، و تصانیف بسیار دارد، در فنون علم، و استاد حاتم اصم بود، و طریقت از ابراهیم ادهم گرفته بود و با بسیار مشایخ او صحبت داشته بود.
نقل است که حاتم اصم گفت: با شقیق به غزا رفتم روزی صعب بود. مصاف می‌کردند. چنانکه به جز سرنیزه نمی‌توانست دید، و تیر از هوا می‌آمد. شقیق مرا گفت: یا حاتم! خود را چون می‌یابی؟ مگر پنداری که دوش است که با زن خود در جامه خواب خفته بودی؟
و هر چه اندر علامت منافقان گفته است، همه علامت خوی بد است، چنان که رسول (ص) گفت، همت من نماز و روزه و عبادت است و همت منافق طعام و شراب چون ستور». حاتم اصم گوید که مومن به فکرت و عبرت مشغول بود و منافق به حرص و امل. و مومن از هر کسی ایمن بود مگر از حق تعالی و منافق از همه کس ترسان بود مگر از حق تعالی و مومن از همه کس نومید مگر از حق تعالی و منافق به همه کس امید دارد مگر به حق تعالی و مومن مال فدای دین کند و منافق دین فدای مال. مومن طاعت دارد و گرید و منافق معصیت کند و خندد. مومن تنهایی و خلوت دوست دارد و منافق زحمت و مخالطت دوست دارد. مومن همی کارد و می ترسد که ندرود و منافق نمی کارد و طمع آن دارد که بدرود.
به حبل ستایش فرا چه مشو چو حاتم اصم باش و عیبت شنو
امیری به نزدیک حاتم اصم شد. گفت، «چه حاجت داری؟» گفت، «آن که تو مرا نبینی و من تو را» و بدان که در زاویه نشستن برای آن که تا مردمان تعظیم کنند، جهلی بزرگ بود که اقل درجات آن است که بداند که از کار وی هیچ چیز به دست خلق نیست. و بدان که اگر بر سر کوهی شود، عیب جوی گوید که نفاق می‌کند و اگر به خرابات شود آن که دوست و مرید وی باشد گوید راه ملامت می‌رود تا خود را از چشم مردمان بیفکند. و در هرچه باشد، مردمان در حق وی دو گروه باشند. باید که دل در دین خود بندد نه در مردمان.