حائط. [ ءِ ] ( ع اِ ) دیوار. جدار : دوستی ببرید زآن مخلص تمام رو به حائط کرد تا نارد سلام.( مثنوی ). || دیوار باغ. || کده. کنت. کند. ج ، حیطان ، حیاط. || بستان دیواربست. ج ، حوائط : دریغ سی و سه پاره رز و دوازده ده دریغ حائط و قصر و زمین و انهارم.سوزنی.|| ( ص ) طعامی حائط؛ طعامی باددار. طعامی که منتفخ گردداز آن شکم. نفّاخ. حائط. [ ءِ ] ( اِخ ) ناحیه ای است به یمامة.
معنی کلمه حائط در فرهنگ عمید
۱. دیوار، جدار. ۲. بستانی که اطرافش دیوار باشد.
معنی کلمه حائط در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - دیوار بست . ۲ - دیوار جدار . جمع : حیطان حیاط . ناحیه ایست به یمامه
معنی کلمه حائط در دانشنامه عمومی
حائط (جماعت). حائِط جماعت و شهرکی در کشور تاجیکستان است که در ناحیهٔ رشت ناحیه های تابع جمهوری قرار دارد. جمعیت این جماعت ۹۶۱۳ است.
جملاتی از کاربرد کلمه حائط
قول حسن و قتاده و بو عبیده آنست که اناث بمعنی موات است، یعنی مردگاناند که در ایشان روح نیست، و نفع و ضرّ نیست، از سنگ و چوب و کلوخ و مانند آن. و این موات همه مؤنّث باشند، و صفت آن بتأنیث کنند. عبد الرحمن زید گفت: إِلَّا إِناثاً یعنی: بزعمهم، بگفت ایشان اناثاند که ایشان بتان را بنات اللَّه خواندند. وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلَّا شَیْطاناً مَرِیداً شیطان اینجا ابلیس است، و مرید صفت وی، و هو الشّدید العالی الخارج من الطّاعة. یقال مرد الرّجل یمرد مردودا او مرادة، اذا عتا، و خرج من الطّاعة. و أصله من قول العرب: حائط ممرّد ای مملّس لا خشونة فیه، و شجرة مرداء اذا تناثر ورقها و بهذا سمّی من لم تنبت لحیته، امرد، ای املس موضع اللّحیة، المرید، الخارج من الطّاعة المتلمس منها. میگوید: ایشان نمیخوانند و نمیپرستند الّا ابلیس متمرّد عاصی بر خدای عزّ و جلّ، و اللَّه بآن تمرّد و معصیت او را برانده، و بر وی لعنت کرده.
مَعْرُوشاتٍ ما کان لها عروش کالسقوف. ضحاک گفت: این درخت انگور است که بعضی از آن بر دارند از زمین، و آن را جفته کنند، و بعضی از آن هم بر زمین بگذارند، و بر ندارند. اینست معنی معروشات و غیر معروشات. ابن عباس گفت: معروشات آنست که: درخت آن بر زمین منبسط گردد، و ناچار آن را عرشی و سقفی باید، تا از زمین برگرفته شود، و غیر معروشات آن درختان است که بر اصول و ساق خویش استوار بایستد چون خرما بنان و امثال آن از انواع درختان. وجهی دیگر بعید گفتهاند که: معروشات آنست که آدمی کارد و رویاند، و غیر معروشات آنست که در بیابان و کوهان خود رست بود، و قیل: المعروشات ما حولها حائط، و غیر المعروشات مالا حائط حولها.
«أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ» ای حائط و بستان، «مِنْ نَخِیلٍ» جمع نخل کعبد و عبید، «وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها» ای وسطها، «تَفْجِیراً» مرّة بعد اخری.
عبداللّه بن جعفر بسر ضیاعی می شد، بخرماستانی فرو آمد و در آنجا غلامی بود سیاه که کار میکرد، قوت خویش آورده بود، سگی در آن حائط آمد و بنزدیک غلام آمد قرصی بوی داد سگ بخورد، دیگر نیز به وی داد، سه دیگر نیز به وی داد، سگ همه بخورد و عبداللّه می نگریست گفت یا غلام قوت تو هر روز چنداست گفت این قدر که تو دیدی گفت چرا ایثار کردی برین سگ گفت اینجا سگ نباشد این از جای دور آمده است گرسنه بود. کراهیت داشتم که او را نان ندهم عبداللّه گفت پس تو چه خواهی خوردن گفت من امروز بسر برم، عبداللّه بن جعفر گفت مرا بر سخاوت ملامت همی کنند و این غلام سخی تر از منست آن غلام را بخرید و هرچه اندر آن حائط بود و غلام را آزاد کرد و آن حائط بدو بخشید.