جایگه

معنی کلمه جایگه در لغت نامه دهخدا

جایگه. [ گ َه ْ ]( اِ مرکب ) جایگاه. جای. جا. مکان. محل :
فرستاد هر سو بهر کشوری
بیامد بهر جایگه لشکری.فردوسی.سیاوش بدانجایگه هم نماند
سوی بلخ چون باد لشکر براند.فردوسی.نشسته بیک جایگه بر دو شاه
یکی گاه دار و یکی زیرگاه.فردوسی.چو گیتی ز خورشید شد روشنا
رسید اندر آن جایگه بیژنا.فردوسی.از این بود که بهرجایگه که روی نهد
همی رود ز پی او عنایت یزدان.فرخی.چو عدل او باشد آن جایگه نباشد جور
چو امن او باشد آن جایگاه نیست هراس.منوچهری.هر جایگهی کآنجا آمد شدن تست
آنجا همه گه باشد آمد شدن من.منوچهری.کجا نبیدست آنجا بود جوانمردی
کجا نبیدست آن جایگه بود برکت.منوچهری.چون خر رواست پایگهت آخر
چون سگ سزاست جایگهت شله.خفاف.شاد و خرم زی و می میخور از دست بتی
که بود جایگه بوسه او تنگ چو میم.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).این مسخره با زن بسگالید و برفتند
تا جایگه قاضی با بانگ و علالا.نجیبی.گفت بباید که بجوئی تو علم
ور نبود جایگهش جز به چین.ناصرخسرو.آنجا که چنین کار و بار باشد
چه جایگه علم یا قران است.ناصرخسرو.همیشه جایگهت بوستان دولت باد
که دولت تو جهان را بسان بستان کرد.مسعودسعد.و این اسفهسالار کس بدان جایگه فرستاد کی جاسوس نشان داده بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 70 ). عنان بازکشیدند و او را بر همان جایگه رها کردند. ( سندبادنامه ص 253 ). و از ساکنان آنجایگه با تفحصی بلیغو استقصایی تمام از مرکز و مسکن کنیزک پرسید. ( سندبادنامه ص 208 ).
کامشب اینجایگه وطن سازیم
از تو با کار کس نپردازیم.نظامی.باز کوشید تا سری بزنیم
قلبگه راز جایگه بکنیم.نظامی.بسم این جایگه صباح و مسا
رفتم اینک بیار کفش و عصا.سعدی.گفت ای خداوند بر من حیف کردی که بده دینارم از آن بقعه بدر کردی که این جایگه... بیست دینارم میدهند. ( گلستان ). یکی از صلحای لبنان... طهارت همی ساخت پایش بلغزید و بحوض درافتادو بمشقت از آن جایگه رهائی یافت. ( گلستان ). پادشه پسری بصید از لشکریان دور افتاده... بالای سر ایستاده همی شنید.... پرسید از کجائی و بدین جایگه چگونه فتادی. ( گلستان ). || منزل. خانه. مسکن :

معنی کلمه جایگه در فرهنگ عمید

=جایگاه

معنی کلمه جایگه در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- محل مکان . ۲- مقام مرتبه . ۳- سرای منزل خانه .

جملاتی از کاربرد کلمه جایگه

چو آن جایگه شد بخفت و بخورد برآسود از روزگار نبرد
باز کوشید تا سری بزنیم قلب‌گه را ز جایگه بکنیم
بگفت این و زان جایگه برگرفت ازان مرز تا روم لشکر گرفت
بدان جایگه بودش آرامگاه نکردی ز بیمش برو دیو راه
گرفتم آنکه بود مهر نوربار هنر نه جایگه به فلک مهر نور بار کند
بنگرشان تا به چشم سرت ببینی جایگه حق گرفته هیکل باطل
ای دل که شدی در سر آن زلف به تاب در جایگه خوشی مکن جنگ و عتاب
وزآن جایگه کوش ره برنوشت یکی گِرد آن پادشاهی بگشت
و قیل عهده ان یطاع فلا یعصی و ان یذکر فلا ینسی و ان یشکر فلا یکفر و یراجع بالتوبة و المعذرة عند المعصیة. قتاده گفت ربّ العزّه در هیچ گناه آن مبالغت ننموده که در نقض عهد نموده که در قرآن بیست و اند جایگه آنست که بوفاء عهد می‌فرماید و از نقض آن بیم می‌دهد.
چو برخاست آن زمان کاسه ز ره زود تمامش سوختند آن جایگه زود