معنی کلمه جان درازی در لغت نامه دهخدا
از پی جاندرازی شه شرق
کردم آفاق را بشادی غرق.نظامی.ز بهر جان درازیش از جهانشاه
ز هر دستی درازی کرد کوتاه.نظامی.جان درازی تو بادا که یقین میدانم
در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست.حافظ.ترا ای سرو باغ سرفرازی
چه گویم جز دعای جان درازی ؟کاتبی.همش تا حشر بادا جان درازی
همش سرسبز باد و سرفرازی.کاتبی.من دعای جاندرازی آن مقصد والا میگویم و چون دستار بندقی سرافرازی او از واهب ستار میخواهم. ( نظام قاری ص 147 ).