جان برد. [ جام ْ ب ُ ] ( حامص مرکب ) سلامت و محفوظ ماندن. ( آنندراج ). خلاص و رهائی انفرادی : بجان برد خود هر کسی گشته شاد کس از کشته ٔکس نیاورده یاد.نظامی.رجوع بجان بردن شود.
معنی کلمه جان برد در فرهنگ عمید
جان بردن، جان به در بردن، جان در بردن، رهایی از مرگ: به جان بردِ خود هر کسی گشته شاد / کس از کشتهٴ خود نیاورد یاد (نظامی۵: ۸۴۲ ).
معنی کلمه جان برد در فرهنگ فارسی
سلامت و محفوظ ماندن
جملاتی از کاربرد کلمه جان برد
آن در خلاص جان دود وین عشق را قربان شود آن سر نهد تا جان برد وین خصم جان خویشتن
شبنم (از) خورشید در آغوش گل کی جان برد پر مکن از تاب شوخی بیقرار آیینه را
ز روی خشم اگر کند به لشکری نظارهای گمان مبر که جان برد پیادهای سوارهای
همیزند صلای مرگ نیست کس که جان برد ز صدمت صلای او
ای شاه جان دهد به نکوخواه بزم تو چونان که جان برد ز بداندیش رزم تو
نشاید که از من مر این جان برد همی درد را سوی درمان برد
در بوسه لب ترش کنی و جان برد لبت زان چاشنی به سرکه در انگبین نهد
دل خرد لعل تو و ارزان خرد جان برد جزع تو و آسان برد
جان به کف شد بر جانان آری جان برد تحفهٔ جانان عاشق
که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید کلاه کج نهد و بر سر گذر بدر آید