جامه بر
جملاتی از کاربرد کلمه جامه بر
تن بی جامه بر خاکستر و سنگ قوام اطلس این هفت اورنگ
همچو ماهی غیرداغم پوششی دیگر نبود تا کفن آمد همین یک جامه بر تن داشتم
سرو از قد چون عرعرش گل پیش روی چون خورش این دست بر سر می زند وان جامه بر تن می درد
چو شد جامه بر قد فرزند راست نباید دگر مهر فرزند خواست
ز جامه بر تن کافر همی جدا کردند بتیر تار زپود و بنیزه پود از تار
دست در زد جامه بر تن چاک کرد موی بر هم کند و سر بر خاک کرد
سرمه کردی نرگس شهلای او چست بستی جامه بر بالای او
گل چاک زده جامه بر بوی تو در گلشن از بهر خریداری از پرده به دامانها
بخاک دختر آمد جامه بر زد یکی دشنه گرفت و بر جگر زد
لاجرم جام خویش مینوشیم جامه بر جام خویش میپوشیم