جامده

معنی کلمه جامده در لغت نامه دهخدا

( جامدة ) جامدة. [ م ِ دَ ] ( ع ص ) تأنیث جامد. ایستاده. افسرده. ( آنندراج ). بسته شده. منجمد شده. سفت. سخت. مقابل نامیة. خشک. و رجوع به جامد شود: و تری الجبال تحسبها جامدة و هی تمرّ مَرّالسحاب. ( قرآن 88/27 ).
جامدة. [ م ِ دَ ] ( اِخ ) یاقوت آرد: قریه بزرگ و جامعی است از توابع واسط و سر راه بصره واقع است و من آن را مکرر دیده ام. ( معجم البلدان ) ( مراصد الاطلاع ). و رجوع به الاوراق ص 90، 233 و 236 و 240 و 246 و کامل ابن اثیر ج 7 ص 98 و تجارب الامم شود.

معنی کلمه جامده در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- مونث جامد. جمع جامدات .

معنی کلمه جامده در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
جمد (۱ بار)
جامد. بی حرکت. در اقرب الموارد هست کوهها را بینی و بی حرکت میپنداری ولی چون رفتن ابرها همی روند، کا رخداست که همه چیز را محکم کرده و از کارهائیکه می‏کنید آگاه است . درباره این آیه در «جبل» مفصلا صحبت شده است و این کلمه فقط در این آیه آمده است .

جملاتی از کاربرد کلمه جامده

این صفت طایفه‌ای است که پیش از مرگ صورتی باشارت «موتوا قبل ان تمو توا» بمرگ حقیقی بمرده‌اند. و چون پیش از مرگ بمردند حق تعالی ایشان را پیش از حشر زنده کرد معاد مرجع ایشان حضرت خداوندی ساخت که «ثم یحییکم» «ثم الیه ترجعون». درین عالم بصورت نشسته‌اند و از هشت بهشت بمعنی گذشته «وتری الجبال تحسبها جامده وهی تمر مر السحاب صنع الله». این است معاد نفس مطمئنه و معنی اشارت «ارجعی الی ربک». و صلی الله علی محمد و اله.
این روح گرد بدن چون چرخ گرد زمین فالجسم جامده و الروح فی السفری