جاجه

معنی کلمه جاجه در لغت نامه دهخدا

( جاجة ) جاجة. [ ج َ ] ( ع اِ ) مهره بی قیمت فرومایه. ( منتهی الارب ). خرمهره. ( مهذب الاسماء ). ج ، جاجات.

جملاتی از کاربرد کلمه جاجه

گفت مشکن کاین زُ جاجه جسم تست باید این تا وقت خود باشد درست
پس حکمت بی‌نهایت و قدرت بی‌غایت آن اقتضا کرد که در وقت تخمیر طینت آدم بید قدرت در باطن آدم که گنجینه خانه غیب بود دلی ز جاجه صفت بسازد کثیفی در غایت صفا و آن را در مشکاه جسد کثیف کسدر نهد و در میان ز جاجه دل مصباحی سازد که «المصباح فی زجاجه» و آن را سر گویند و فتیله خفی در آن مصباح نهد.
چو نور بود که اندر ز جاجه از مصباح فکند عکس ز مشکوه بر در و دیوار
بیار ساقی دریای می که جانم سوخت ز جاجه دل من گر چه دوزخ آشام است
بینم اندر کوه و دشت این خواجه را در رکابش سوخته زار و جاجه را