ثمال. [ ث ِ ] ( ع ص ، اِ ) فریادرس که بمهمات قوم خود پردازد: فلان ثمال قوم خویش است ؛دادرس آنان است. غیاث. پشت و پناه. کارگذار مردم. ثمال. [ ث ُ ] ( ع اِ ) ج ِ ثُمالة. ثمال. [ ث ُ ] ( ع اِ ) زهر کشنده. ثمال. [ ث ُ ] ( اِخ ) ابن صالح ، معزالدّولة در نیمه اوّل مائه پنجم ظاهراً امارت حلب داشته و ابن بطلان در 439 هَ. ق. نزد او رفته و معزالدوله بدو احسان و اکرام کرده است. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 241 و به معزالدولة ثمال بن صالح... شود.
معنی کلمه ثمال در فرهنگ عمید
۱. پشت وپناه، فریادرس. ۲. ویژگی کسی که به امور مردم می پردازد.
معنی کلمه ثمال در فرهنگ فارسی
ابن صالح معز الدوله در نیمه اول مائه پنجم ظاهرا امارت حلب داشته و ابن بطلان در ۴۳۹ نزد او رفته و معز الدوله بدو احسان و اکرام کرده است
جملاتی از کاربرد کلمه ثمال
امّا سبب نزول آیات که در صدر این سورتست بر قول کلبی و بیع و انس و جماعتی مفسّران آنست که ترسایان نجران آمدند بر مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شصت مرد سواران، چهارده از ایشان سران و سالاران و اشراف ایشان، و درین چهارده سه کس بودند که مدار کار ایشان باین سه کس بود، و بر همه مقدّم و فرمان ده بودند یکی عاقب امیر قوم بود، و صاحب مشورت ایشان، که همه گوش باشارت و رای وی داشتند، نام وی عبد المسیح بود. دیگر سیّد بود ثمال ایشان، و صاحب رحل ایشان، نام وی ایهم. سدیگر ابو حارثة بن علقمه قاضی و امام و صاحب مدار. پس ایشان آمدند و در مسجد رسول خدا شدند، بعد از نماز دیگر با جامهای نیکو، و هیئت آراسته، تا آن حدّ که یکی از صحابه گفت: مانند این قوم ما هرگز ندیدهایم.