ثر

معنی کلمه ثر در لغت نامه دهخدا

ثر. [ ث َرر ] ( ع ص ، اِ ) مرد بسیارگوی. پرسخن. پرگوی. پرحرف. پرروده. روده دراز. پرچانه. || فراخ. || فرس ثرّ؛ اسب تیزرو. مُنَثَّر. || آب بسیار. || ابر سیاه. || ابر بسیارباران. || ثرورة. ثَرارَت. ثرور. || ( مص ) بسیارآب شدن چشمه. || تر کردن زمین. || بسیار خون روان شدن از ریش و خستگی. || بسیارشیر شدن شتر ماده و گوسپند. || پراکندن. پریشان کردن. و رجوع به ثرور شود.

معنی کلمه ثر در فرهنگ فارسی

مرد بسیار گوی پر سخن پر گوی

جملاتی از کاربرد کلمه ثر

همچو خونریزی که از قتل خطا گردد خجل شد ز خون عاشقان ثر کاکل مشکین دوست