معنی کلمه تاله در لغت نامه دهخدا
تاله. [ ل ِ ه ْ ] ( ع ص ) بیخود. سرگشته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
تاله. [ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه ، شهرستان قزوین و در 16 هزارگزی خاور معلم کلایه ، واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 27 تن سکنه دارد. رودخانه «اتانرود» آن را مشروب سازد و محصول آن غله و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).
تأله. [ ت َ ءَل ْ ل ُه ْ ] ( ع مص ) پرستیدن و بمعبودیت گرفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). حق پرستی. ( غیاث اللغات ). تعبد. ( دهار ) ( اقرب الموارد ). تنسک. ( اقرب الموارد ). پرستش حق کردن. از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره : مولانا عبدالرزاق گیلانی که در حکمت نظر و تأله ، بینش فراوان سرمه دیده وری او بود... ( آنندراج ). || الهیت را بخود بستن. ( از اقرب الموارد ). || خدا شدن. ( از اقرب الموارد ).