تاب و تب

معنی کلمه تاب و تب در لغت نامه دهخدا

تاب و تب. [ ب ُت َ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) رنج و سوز. سوز و گداز.

معنی کلمه تاب و تب در فرهنگ فارسی

( اسم ) رنج و سوز سوز و گذاز.

جملاتی از کاربرد کلمه تاب و تب

باد خصمت زآتش قهر خدا در تاب و تب بر فراز چرخ تا دایم بتاب است آفتاب
مرا یاد بناگوشی چنین در تاب و تب دارد کمند صید دل گردیده جویا موج مهتابم
زلال وصل در کام من و از آتش غیرت دل و جان غیر را تا صبح در تاب و تب است امشب
بدینسان جدا از تو در تاب و تب شبم روز گردد شود روز شب
آتش بجهان تفی ز تاب و تب ماست خورشید مثال ساغر مصطب ماست
نیست تو را ذره‌ای شمع صفت تاب و تب هست به پهلوی تو بستر عیش و طرب
ماند ز تاب و تب بدل زار من چراغ گویا که دیده است رخ یار من چراغ
هر آن مریض که پند طبیب نپذیرد سزاش تاب و تب روزگار بیماریست
نفس ای دل، قرین تاب و تب است عجز بالذات، مهر ما به لب است
هر شب به تو با عشق و طرب می‌گذرد بر من زغمت به تاب و تب می‌گذرد