معنی کلمه ابادان در لغت نامه دهخدا
ویران شده دلها بمی آبادان گردد
آباد بر آن دست که پرورد رزآباد.ابوالمظفر جخج ( ؟ ) ( از فرهنگ اسدی ).به آب باشد ویران جهان و آبادان.مسعودسعد.وز تو این باغ نصرت آبادان
بشگفتی چو قندهار شود.مسعودسعد.و این عالم که بپای بود باعتدال برپای بود و بوی آبادان. ( نوروزنامه ). و جهان آراسته و آبادان بدو [ به آهن ] ست. ( نوروزنامه ). تا جهانیان بدانند که ما نیز در آبادان کردن جهان و مملکت همچنان راغبیم. ( نوروزنامه ). شب و روز در آن اندیشه بودی... تا آنجا شهری بنا کردندی تا ذکر او در آبادان کردن مملکت در جهان بماندی. ( نوروزنامه ). حجاج بهری [ از خانه کعبه را ] بمنجنیق بیران کرده بود و چون از ابن الزبیر فارغ شد بهمان اساس اول بازبرد و آبادان کرد. ( مجمل التواریخ ).
چون کنم خانه گل آبادان
دل من ، اینما تکونوا، خوان.سنائی.ملک ویران و گنج آبادان
نبود جز طریق بیدادان.سنائی.چون نکردی خرابی آبادان
بخرابی چه میشوی شادان ؟اوحدی. || توانگر. مرفه : یعقوب بن لیث آنهمه مال و سلاح برگرفت و سپاه را بدان آبادان کرد. ( تاریخ سیستان ). حربی صعب کرد و بسیار کفار کشت و غنائمی بسیار به دست آورد و لشکر آبادان کرد و بسیستان بازآمد. ( تاریخ سیستان ).
- امثال :
قرض ، دو خانه آبادان دارد. ( جامعالتمثیل )؛ قرض دائن را از فراخ خرجی بازدارد و مدیون را از دست تنگی رهاند.
کوشا باشید تا آبادان باشید.
|| تندرست. فربه. ساز : چون یک چندی آنجایگاه ببود [ گاو شتربه نام ] در خصب و نعمت روزگار گذاشت و فربه و آبادان گشت. ( کلیله و دمنه ). || خصیب. پرآب وعلف. || مأمون. ایمن : جوابی رسید که خلیفه آل بویه رافرمان داد از دار خلافت تا راه حاج آبادان کردند و مانعی نمانده است. ( تاریخ بیهقی ).