بئس

معنی کلمه بئس در لغت نامه دهخدا

بئس. [ ب ِءْس ْ ] ( ع اِ ) بلا. ( منتهی الارب ). سختی.
- بنات بئس ؛ بلاها. ( منتهی الارب ). دواهی. ( اقرب الموارد ). پیش آمدهای سخت.
بئس. [ ب ِءْ س َ ] ( ع فعل ) کلمه ذم. ( منتهی الارب ). و آن فعل ماضی جامد است. ( از اقرب الموارد ). فعل ذم در برابر نِعم َ و آن فعل ماضی و جامد است و جز ماضی از آن صرف نشود و اسم آن مخصوص به مدح گفته میشود، چنان که بئس الرجل زید؛ بد مردی است زید، الرجل فاعل آن و زید اسم مخصوص به مدح است و فاعل این فعل مقرون به لام جنس یا مضاف است به کلمه ای که با ال شروع شده باشد مثل بئس قاضی السوء زید، یا مضاف به مضاف همراه «ال » است مانند ساء قاضی احکام الظلم زید، و فاعل آن وجوباً ضمیر متصل است وقتی که مفسر به نکره منصوبه تمییز باشد مثل بئس ربعاً دارنا.
- بئس العذاب ؛ عذاب شدید. ( از اقرب الموارد ).
- بئس القرین ؛ هم نشین بد. ( ناظم الاطباء ).
- بئس المصیر ؛ دوزخ. ( ناظم الاطباء ). سرنوشت بد.
بئس. [ ب َ ءِ ] ( ع ص ) ( از مصدر بأس ) شدید. سخت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
- عذاب بئس ؛ عذاب شدید. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
|| شجاع. ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه بئس در فرهنگ عمید

زشت، بد.

معنی کلمه بئس در فرهنگ فارسی

شدید سخت

معنی کلمه بئس در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بِئْسَ: بد
معنی مَوْرُودُ: آبی که به لب آن رسیده اند- آنچه در آن وارد می شوند (بِئْسَ ﭐلْوِرْدُ ﭐلْمَوْرُودُ :بد سهمی است [آتشی] که در آن وارد میشود.کلمه وَرَد در اصل لغت به معنای قصد رفتن بسوی آب است و به تدریج در چیزهای دیگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الماء - به لب آب...
تکرار در قرآن: ۷۳(بار)

جملاتی از کاربرد کلمه بئس

ای که مهرت دوستان را، معنی نعم المأب ای که قهرت دشمنان را، آیت بئس القرار
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ» هذه مذمّة لا معذرة فانّ اللَّه تعالی لا یعصیه الّا جاهل به فی حال جهالة. قال الفراء: یعنی من عمل سوء او هو جاهل بانّه سوء فی حال فعله ثمّ تنبّه علیه، و قوله: «ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» ای تابوا من معصیة اللَّه و انتهوا عنها و قاموا للَّه بفرائضه، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» ای من بعد الجهالة و التّوبة، «لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» پارسی سوء بدی است و در قرآن آن را بر یازده وجه تفسیر کرده‌اند: یکی بمعنی شدّة، کقوله: «یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ» یعنی شدّة العذاب، «أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» یعنی شدّة الحساب دیگر وجه بمعنی عقر است پی زدن و کشتن ناقه، کقوله: «وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ» ای بعقر سوم بمعنی زنا، کقوله: «ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ» یعنی من زنا، «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» ای زنا، «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» یعنی زانیا. چهارم بمعنی برص: «تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» ای من غیر برص. پنجم بمعنی عذاب، کقوله: «إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَی الْکافِرِینَ» یعنی اللّعنة و العذاب، و کقوله: «وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ» ای العذاب، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً» یعنی عذابا. ششم بمعنی شرک: «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» ای شرک، «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای‌» ای الذین اشرکوا، «لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا» ای اشرکوا، «ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ» ای الشرک. هفتم بمعنی شتم، کقوله: «وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ» یعنی بالشتم «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ» یعنی بالشتم. هشتم بمعنی بئس، کقوله فی الرّعد: «وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ،» ای بئس الدّار، نظیره: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» ای بئس الدّار. نهم بمعنی ذنب، کقوله فی النّساء: «لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» یعنی الذّنب فکلّ ذنب یعمله المؤمن فهو جاهل به، و فی الانعام: «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً» ای ذنبا. دهم بمعنی ضرّ، کقوله: «وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ» ای الضرّ، و فی النّمل: «وَ یَکْشِفُ السُّوءَ» یعنی الضرّ. یازدهم بمعنی قتل و هزیمت، کقوله فی الاحزاب: «إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً» یعنی القتل و الهزیمة، و فی آل عمران: «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» یعنی القتل و الهزیمة.
آن نقش که مرد و زن از او نوحه کنانند گر بئس قرین بود کنون نعم قرین شد
که در آن دم که ببری زین معین مبتلی گردی تو با بئس القرین
«جَهَنَّمَ» بدل من دار البوار و جهنم لا یتصرّف لانّها مؤنثة و هی معرفة، «یَصْلَوْنَها» ای یدخلونها و یقاسون حرّها، «وَ بِئْسَ الْقَرارُ» ای و بئس المستقرّ جهنم.
باز بفرستادت آن شیر عرین سوی من از مکر ای بئس القرین
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ. عجب غول راهست و آفت دین و سبب زوال نعمت و کلید فرقت و مایه غفلت. عجب آنست که طاعت خود، بزرگ داند و خدمت از خود شناسد و بچشم پسند، درونگرد بحکم خبر، بفتوی نبوّت طاعت این چنین کس هرگز بر فرق وی برنگذرد. پیر طریقت گفت: الهی از دو دعوی بزینهارم و زهر دو بفضل تو فریاد خواهم از آنکه پندارم که بخود چیزی دارم یا پندارم که بر تو حقّی دارم. الهی از آنجا که بودیم برخاستیم لکن بآنجا نرسیدیم که میخواستیم. الهی هر که نه کشته بی‌خودی است مردار است مغبون اوست که نصیب او از دوستی گفتار است. او را که دین راه جان و دل بکار است او را با دوست چه کار است. مصطفی ص گفت لو لم تذنبوا، لخشیت علیکم ما هو اشدّ من الذّنب العجب العجب، و قال ص بئس العبد عبد تخیّل و اختال و نسی الکبیر المتعال بئس العبد عبد تجبّر و اعتدی و نسی الجبّار الاعلی. بئس العبد عبد سهی و لهی و نسی المقابر و البلی.
هر که زین حکم تخلف کند و سرپیچد روز محشر نبود جایش جز بئس مصیر
أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ ای بئس ما یحملون! و حال بنده مؤمن بر عکس این باشد، که چون از خاک بیرون آید، عمل صالح وی بصورتی روحانی خوشبوی برابر وی آید، و گوید: هل تعرفنی؟ مرا می‌شناسی؟