معنی کلمه باد سرد در لغت نامه دهخدا
بس باد جهد سرد ز کُه لاجرم اکنون
چون پیر که یاد آیدش از روز جوانی.ناصرخسرو.دل ز بیم آنکه باد سرد بر تو بگذرد
روز و شب چونانکه ماهی را براندازی ز آب.انوری ( از آنندراج ). || آه. حسرت. ناامیدی. ( شرفنامه منیری ). کنایه از آه سرد و دم سرد. ( آنندراج ). رجوع به باد شود:
بیامد بنزدیک خاقان چو گرد
پر از خون دل و لب پر از باد سرد.فردوسی.مر آن درد را راه و چاره ندید
بسی باد سرد از جگر برکشید.فردوسی.شد اندوهگین شاه چون آن بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید.فردوسی.گاه بخائید همی پشت دست
گاه برآورد همی بادسرد.فرخی.سحاب او بسان دیدگان من
بسان باد سرد من صبای او.منوچهری.ز خونین جامه سازم بادبانم
بباد سرد خود کشتی برانم.( ویس و رامین ).باز بشراب درآمد [محمدبن محمود غزنوی در حبس ] ولکن خوردنی بودی با تکلف ، و نقل هر قدحی باد سرد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 5 ).
بلب باد سردی برآورد و گفت
که ای پاک دادار بی یار و جفت.اسدی ( گرشاسب نامه ).ای پسر ریش آوریدی گل کش و دیوارزن
باد سرد از درد ریش آوردگی دی وارزن ( ؟ ).سوزنی.