باده پیمایی
معنی کلمه باده پیمایی در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه باده پیمایی
اگرچه صبح قیامت دمید ازان خط سبز همان دو چشم تو مشغول باده پیمایی است
قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی
غم من می کند تکلیف چشمش باده پیمایی غبار خاطرم را ابر دامندار می داند
چندی بکوشم در وفا کز من نپوشد راز خود هم محرم مجلس شوم هم باده پیمایی کنم
دل به دست آور که می در ساغرش خون می شود باده پیمایی که برآتش کبابی نیستش
داشتم روشن تر از شبنم درین بستان دلی دل سیه چون لاله من از باده پیمایی شدم
نرگس اندر مسند رز، بزم شاهی گسترد غنچه بر فرش زمرّد باده پیمایی کند
در آن میخانه وحدت می دهد داد دل عارف که هر ساغر ز چشم باده پیمایی نظر دارد
خاک را ته جرعه اش چون طور در رقص آورد عشق دریا دل چو عزم باده پیمایی کند
چشم اورا نیست بیدل سیری از خون ریختن جام می از باده پیمایی نگردد سرگران