معنی کلمه باد روزه در لغت نامه دهخدا
مشرف ای شرف گوهر حمیدالدین
که شد مدیح تو تسبیح بادروزه من.سوزنی.رجوع به شعوری ج 1 ورق 190، و بادروز شود. || قوت که مردم بکار دارند در هر روز پیوسته. ( حاشیه فرهنگ اسدی چ اقبال ص 427 ). خوراک و قوت هرروزه. ( برهان ) ( آنندراج ) . طعامی که بدان تنها ازمردن توان رست. قوت لایموت :
خور و خواب و آرامگه تنگ شد
تو گفتی که روی زمین سنگ شد
کسی را نبد بادروزه نبرد
همی اسب جنگی بکشت و بخورد.فردوسی.یکی جامه وین بادروزه ز قوت
دگر این همه بیشی و برسریست.کسائی. ( از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 428 ).تنی درست و هم قوت بادرروزه فرا
که به ز منت بیغاره کوثر و تسنیم.کسائی ( از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 428 ).|| جامه کهنه و لباسی که هر روز پوشند.( برهان ) ( آنندراج ). لباس هرروزه. ( انجمن آرا ). جامه کهنه ، بتازیش بذله خوانند. ( شرفنامه منیری ): الابتذال ؛ باد روزه کردن جامه را و جز آن. ( زوزنی ). بادروزه داشتن جامه یعنی جامه برای کار پوشیدن. ( مجمل ). الامتِهان ؛ بادروزه داشتن. ( زوزنی ). بادروزه داشتن جامه یعنی جامه کار داشتن ای جامه خدمت. ( مجمل ). بِذله ؛ جامه بادروزه. ( زمخشری ). جامه همه روزه. ( ربنجنی ). و جامه خدمت. ( مجمل ). التَّبَذﱡل ؛ بادروزه داشتن جامه و خود را. بادروزه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( مجمل ). جامه خانه و بی زینت در بر کردن. بادروزه داشتن خویش را. ( زوزنی ). متبذل [ م ُ ت َ ب َذْ ذَ / ذِ ] ؛ بذله پوش و کسی که عمل نفس خود کند و بادروزه دارد خود را. ( منتهی الارب ). تفضل ؛ جامه بادروزه پوشیدن برای کار. فُضُل ؛ جامه بادروزه که زنان در وقت عمل و کار پوشند. ( منتهی الارب ). فَضَله ؛ بادروزه که در وقت کار و خواب پوشند. مُبذَل ؛ جامه کهنه و جامه بادروزه. ( منتهی الارب ). مُبذَله ؛ جامه بادروزه و کهنه. ( منتهی الارب ). مذَیَّل ؛ آنکه در بادروزه دارد خود را و کار نفس خود کند. ( منتهی الارب ). مِفضَل ؛ جامه بادروزه. ( ربنجنی ). جامه بادروزه زن. مِفضَله ؛ جامه بادرزوه بی آستین که زنان وقت کار و خدمت پوشند. ( منتهی الارب ). || چیزی را گویند که مردم را همیشه در کار باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). هرچه آنرا اکثر بکار بسته باشند. ( شرفنامه منیری ). آن بود که مردم را پیوسته هر روز بکار آید. ( حاشیه فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ) ( اوبهی ). آن بود که مردم مدام چیزی را بکار دارند ( کذا ). ( فرهنگ اسدی چ اقبال صص 427 - 428 ).